سالگرد ازدواج منو بابا
عزیزم دیروز سالگرد ازدواج من وبابایی بود چون خیلی خسته بودیم و تازه هم از مسافرت اومده بودیم تمام نقشه های من برای این روز نقش بر اب شد و هیچ کاری نتونستم بکنم چون بابایی خونه بود فقط کاری که کردیم این بود که کیک گرفتیم رفتیم خونه مامانی (مامان من)و یه جشن کوچولو گرفتیم من برای بابا یه کادو کوچیک با سلیقه خودش گرفتم اونم همین طور. این اولین سالی بود که شما پیش ما بودی البته پارسالم بودی ولی تو شکم مامان بودی ولی امسال کنار ما بودی و کلی به کیک ما ناخنک زدی الهی من فدات بشممممممممممممممممممم ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
19:05